«قزلآهو»؛ روایتی از تقاطع هویت، جنسیت و مهاجرت

زمان مطالعه :
حدود 8 دقیقه
۲۲ شهریور ۱۴۰۴
به گزارش روابط عمومی انتشارات سوره مهر به نقل از خبرگزاری ایرنا، رمان «قزلآهو» اثر امالبنین ماهر، روایتی است چندلایه، پرکشش و جسورانه از تقاطع هویت، جنسیت، مهاجرت و هنر. این اثر، نهتنها بازتابی از وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افغانستان و ایران در نیمه دوم قرن بیستم است، بلکه تلاشی برای عبور از کلیشهها، […]
به گزارش روابط عمومی انتشارات سوره مهر به نقل از خبرگزاری ایرنا، رمان «قزلآهو» اثر امالبنین ماهر، روایتی است چندلایه، پرکشش و جسورانه از تقاطع هویت، جنسیت، مهاجرت و هنر. این اثر، نهتنها بازتابی از وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افغانستان و ایران در نیمه دوم قرن بیستم است، بلکه تلاشی برای عبور از کلیشهها، نمایش زخمهای تاریخی و برجستهسازی روایت زنانهای است که کمتر مجال ظهور یافته. این رمان، با محوریت شخصیتهایی چون پروین، فریان، فریار و صدرا، قصهای را باز میکند که در ظاهر از سفر یک گروه موسیقی سخن میگوید، اما در عمق خود، سیری درونی و اجتماعی از «زن بودن»، «تبعید در وطن»، و «هویت در هجرت» را روایت میکند.
دختران پنهان در پوست پسران: بازی با هویت جنسیتی
فریان و فریار، دو دختر نوجوان افغان، بهناچار برای حضور در جامعهای مردسالار، لباس پسرانه به تن میکنند. این انتخاب نهفقط یک پوشش ظاهری بلکه نمادی است از انکار اجباری هویت زنانه در شرایط سیاسی–اجتماعی مختنق. نویسنده بهدرستی نشان میدهد که در شرایطی که زن بودن مترادف با حذف و طرد است، تنها با تغییر ظاهر میتوان امکان بقا را یافت. اما بازی هویت در «قزلآهو» سطحی نیست؛ بلکه این دو خواهر، در مسیر داستان، با زنانگی و فردیت خویش روبهرو میشوند و بازگشت به نام اصلیشان – و در نتیجه بازگشت به «زن بودن» – لحظهایست سرشار از معنا، عزتنفس و مقاومت.
پروین/ خدیجه: زنی بازساز
خدیجه خواننده و نوازنده افغان، یکی از شخصیتهای کلیدی داستان است. او تنها زنیست که در دوران ظاهرشاه اجازه یافت صدایش را از رادیو پخش کند؛ و بعدها، با طرد شدن از سوی همسرش ترخان، مسیر استقلال و خلاقیت را در پیش میگیرد. تغییر نامش از خدیجه به پروین، نه صرفاً یک تغییر اسمی بلکه نشانهای از تولد دوباره اوست؛ رهایی از روابط سلطهگر، انتخاب مسیر هنری مستقل، و نقش مادری که از دو دختر بیپناه پشتیبانی میکند. پروین شخصیتی است پیچیده: هم سنت را در خود دارد (وابستگی به موسیقی کلاسیک و فرهنگ بومی)، و هم نوگرایی را (مهاجرت، تشکیل گروه موسیقی، سفر به ایران). او نماد زن مهاجریست که در دل بحران، امید و آفرینش را زنده نگه میدارد.
صدرا و جذامیان؛ دین، عدالت و اعتراض
صدرا، پزشک جوان و دلزده از عشق، که به درمان جذامیها در مشهد روی آورده، نماینده وجه انسانی و عدالتجوی روایت است. او کسی است که از دنیای شخصی و عاطفیاش فاصله میگیرد تا معنای زندگی را در همدلی با محرومان بیابد. در کنسرت، بهجای نواختن ساز، از درد جذامیها حرف میزند و به همین دلیل مورد ضربوشتم قرار میگیرد. این کنش، نقد مستقیمی بر حاکمیتی است که هنر و حقیقت را به رسمیت نمیشناسد و تنها زبان تملق را میپذیرد.
پیوند صدرا با فریان، پیوندی عاشقانه–معنوی
در جایی که موسیقی و ایمان، بستر آشنایی و عشق میشوند. سفر بازگشت خواهران به مشهد، «برای امام رضا و صدرا»، گرهگاه زیبای عرفان، عشق انسانی و وطندوستی است.
موسیقی؛ ابزار بقا، اعتراض و بازسازی هویت در رمان «قزلآهو، موسیقی تنها یک زمینه برای روایت نیست، بلکه ابزار اصلی مقاومت و بازسازی شخصیتهاست. فریان و فریار از کودکی به لطف پروین با موسیقی آشنا میشوند، و این هنر، هویت، انگیزه و امیدشان میشود. حضور گروه موسیقی در مراسم رسمی ایران – دعوت شده از سوی فرح دیبا – تقابل خشونت و هنر را به نمایش میگذارد. در میان سیاستزدگی، حذفیات فرهنگی و بیعدالتی، تنها صداهایی که به دل مینشیند، همان صداهایی است که از رنج، عشق و حقیقت میگویند.
زبان و لهجه؛ بازتاب هویت و مرزهای ناپیدا
یکی از ویژگیهای درخشان این رمان، استفاده از لهجه افغانستانی در روایت است. امالبنین ماهر، بهعنوان نویسندهای اهل افغانستان، با انتخابی آگاهانه، زبان را از تصنع و یکدستی تهی میکند و به آن غنای فرهنگی، جغرافیایی و عاطفی میبخشد. این استفاده از زبان بومی نهتنها به شخصیتپردازی کمک میکند، بلکه مرز میان افغانستان و ایران را از قالب رسمی و خشک، به پیوندی زنده و انسانی بدل میسازد. خواننده ایرانی، با شنیدن لهجه افغان در دل روایت، نهتنها غریبگی نمیکند، بلکه به عمق اشتراکات فرهنگی و عاطفی دو ملت پی میبرد.
تضادهای بنیادین: مشهد – کابل/ دین – سرکوب/ زن – قدرت
رمان، بهشکل ظریف و موثری از تضادهایی پرده برمیدارد که لایهلایه ساختار اجتماعی دو کشور را در آن زمان شکل دادهاند. کابل، شهری در آستانه مدرنشدن، از یکسو بوی سنت و ساختار قبیلهای میدهد و از سوی دیگر، در آستانهی تحول است. در مقابل، مشهد با آنکه شهر مقدس است، اما در زیر پوست آن، آدمربایی، سرکوب، تبعیض و بیعدالتی موج میزند. نویسنده این دوگانه را نه با شعار، بلکه با تصویرسازی دقیق و روایتی پرتعلیق بازگو میکند.
ساختار و ریتم روایت؛ پیوسته اما پرشدار
روایت «قزلآهو» چندپاره و گاه اپیزودیک است؛ از کابل به مشهد، از گذشته به حال، و از روایت سوم شخص به دوم شخص حرکت میکند. این تغییرات گاه ممکن است خواننده را از بستر اصلی دور کند، اما در عین حال به خلق فضایی چندصدایی و پرتنش کمک میکند. در جاهایی، تمرکز بر جزئیات زیاد یا گرههای فرعی باعث کند شدن ریتم داستان میشود، اما با نزدیکشدن به پایان، انسجام روایی باز میگردد. نویسنده بهمثابه ناظر فرهنگی؛ ادبیات بهمثابه سند اجتماعی امالبنین ماهر نهفقط داستانگو بلکه ناظر اجتماعی و فرهنگی است. او مهاجرت، فقر، سرکوب، امید و ایمان را بهگونهای روایت میکند که بهراحتی میتوان آن را سندی برای فهم روان جمعی مهاجران افغان در ایران و نیز تجربه زنان در جامعههای سنتی دانست. انتخاب کابل و مشهد، و روایت از خلال دو دختر نوجوان، هوشمندانهترین تمهید برای پیوند زدن میان شخصی و جمعی، تاریخی و احساسی است.
ترخان و صدرا؛ دو تصویر از مردانگی
ترخان، همسر سابق پروین، یکی از شخصیتهای منفی مهم داستان است. او مهاجری است که ریشههایش را انکار کرده و موفقیت را در فاصلهگیری از وطن میبیند. اما این جستوجو، او را به دامن گروهی تبهکار و تباهگر میکشاند. ترخان نماد آندسته از مهاجرانی است که در فرایند از خودبیگانگی، حتی به ریشههای فرهنگی و اخلاقی خود نیز پشت میکنند. او نهتنها به خانوادهاش خیانت کرده، بلکه در مسیری قرار دارد که منجر به نابودی دیگران نیز میشود—از جمله آتش زدن محل نگهداری جذامیان.
در مقابل او، صدرا قرار دارد: جوانی پزشک، مشهدی، آرام و متین که داوطلبانه به جذامیان خدمت میکند. صدرا نه با فریاد، بلکه با سکوت، همدلی، و اعتقاد پنهانش به امام رضا، هویتی اخلاقی از مرد ایرانی ترسیم میکند. پدر صدرا خادم حرم امام رضاست؛ این نسبت، علاوه بر افزودن بار معنایی به شخصیت، باعث میشود پیوندی درونی میان ایمان، خدمت و شفقت ایجاد شود. صدرا عشق را با احترام و درک میفهمد، نه تصاحب. این تقابل میان ترخان و صدرا، در واقع تقابل دو نوع مردانگی است: یکی سلطهگر و دیگری بخشنده و یاریگر.
جذامیان، خشونت و سیاست تبعیض
ماجرای سوزاندن جذامیان یکی از صحنههای دردناک و نمادین رمان است. جذامیان در این رمان، نمادی از انسانهای طردشده، بیصدا، و به حاشیه راندهشدهاند—همانگونه که بسیاری از مهاجران و زنان، تجربه میکنند. این حمله، در واقع حمله به «حلقههای ضعیف» جامعه است؛ همانهایی که همیشه قربانیان اصلی خشونت سیستماتیکاند. این بخش از داستان بهشکلی هوشمندانه با نقد اجتماعی و سیاسی ترکیب شده است.
اشاره تاریخی به فروش دختران قوچانی
یکی از ارجاعهای تاریخی مهم در رمان، اشاره به فروش دختران قوچانی است؛ واقعیتی تلخ از دوره قاجار که در آن، دختران مناطق فقیرنشین شمال خراسان به عنوان برده یا کنیز به دیگر مناطق، بهویژه خارج از ایران، فروخته میشدند. اشاره به این موضوع در رمان، بیارتباط با موقعیت شخصیتهای زن داستان نیست: زنانی که همواره کالای معامله بوده گاه توسط دولت، گاه توسط خانواده، و گاه توسط سرنوشت. این ارجاع، پیوندی تاریخی میان گذشتهی زنان ایرانی و مهاجران افغان برقرار می کند و نشان می دهد خشونت علیه زن، مرز جغرافیایی نمی شناسد.
موسیقی، زن و امید
موسیقی در «قزلآهو» فراتر از یک حرفه یا ابزار زیباییشناختی است؛ موسیقی در این داستان، صدای زنان است، زبانی برای بیان، و راهی برای بازیافتن شأن انسانی. پروین با آموزش موسیقی به دخترانش، در واقع به آنها امکان ابراز وجود، کسب استقلال و حتی نجات میدهد. اجرای موسیقی در مشهد، آن هم برای مخاطب ایرانی، نوعی بازگشت غرورآمیز به صحنهای است که پیشتر از آنها گرفته شده بود.
بازگشت؛ وطن کجاست؟
در پایان، دختران دوباره به افغانستان بازمیگردند، اما نه برای همیشه. بازگشت آنها نه به معنای بازگشت به نقطه اول، بلکه به منزله بازسازی وطن در دل خود و سپس بازآمدن دوباره به مشهد است. این دوگانگی بازگشت/مهاجرت، زیست واقعی بسیاری از مهاجران را بازتاب میدهد: کسانی که وطن را ترک کردهاند، اما هرگز آن را فراموش نمیکنند، و در نهایت میان دو مرز، دو فرهنگ و دو زبان زندگی می کنند.
چرا باید قزلآهو را خواند؟
«قزلآهو» رمانی است که باید آن را همزمان با دل و ذهن خواند. داستانی پرکشش و تأثیرگذار، با شخصیتهایی زنده، موقعیتهایی ملموس و پیامهایی ضروری برای زمانه ما. در دنیایی که مهاجرت، هویت، زن بودن و معنویت مسائلی پرچالشاند، رمانی مانند «قزلآهو» میتواند درک تازهای از پیوندهای فراموششده و مرزهای دلخواه و ساختگی ارائه دهد. این رمان، بهویژه برای مخاطب ایرانی، فرصتی است برای دیدن چهرهای دیگر از مهاجران افغان، زنانی که جنگیدهاند، هنرمندانی که خاموش نشدهاند، و نسلهایی که میان دو وطن، دو زبان، و دو تاریخ، هنوز دنبال خانهای انسانی میگردند.
«قزلآهو» رمانی است که در لایههای گوناگون خود، درباره وطن، زبان، زن، موسیقی، عشق و خشونت سخن میگوید. امالبنین ماهر توانسته با استفاده از لهجه افغانستانی، خلق شخصیتهای زن مستقل و پیچیده، و طراحی فضایی تاریخی و اجتماعی، روایتی بهغایت انسانی از مهاجرت و ایستادگی خلق کند. رمانی که نه در حاشیه، بلکه از متنِ درد و رنج و امید سخن میگوید، و خواننده ایرانی را دعوت میکند به نگاهی دوباره، انسانیتر و نزدیکتر به همسایگان فراموششدهاش.
برچسب ها: